یه جورایی تنهام کسی به دادم میرسه.............

سلام من مهسام .. سالمه اهل شیرازم تنهام وبه تنهایی وابسته شدم شما میتونید منو از تنهایی بیرون بیارید واقعا لازمه ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

 

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

 

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت 8:29 توسط مهسا جووون| |

یه سلام عاشقونه

با یه بغض بی بهونه

می نویسم تا بدونی

یاد تو، تو دل می مونه

یادته وقتی می رفتی

دم به دم نگات می کردم

بغض سنگین توی چشمام

گفتی: صبر کن برمی گردم

یادته قسم می خوردیم

عزیزم بی تو میمیرم

اما حالا که تو نیستی

من با دلتنگی اسیرم

یادمه وقتی می گفتم

به خدا نمیری از یاد

آه سردی می کشیدی!

توی قلبم مثل فریاد

اما حالا که تو نیستی

حال و روز من خرابه

آخر قصه ی

عاشق

 

 

 

اشک و ماتم و سرابه

 

 

 

 

اما حالا که می بینم

 

 

بی تو دل رنگی نداره

 

توی آسمون چشمام

غروبا بارون می باره

می دونی طاقت ندارم

با غم و غصه اسیرم

زود بیا که خیلی تنهام

به خدا بی تو میمیرم

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت 8:25 توسط مهسا جووون| |

نیا اونقدر بزرگه که
یه نقطه ام وسطش چیکارکنم
بعضی وقتا هم اونقدر کوچیک میشه که دنیا
میترسم که مبادا تکون بخورم و دنیا وارونه بشه
زندگی اونقدر درازه که
بعضی وقتا حس میکنم هیچوقت تموم نمیشه
یه آن نگاه میکنم اونقدر کوتاه میشه که
با خودم میگم چی به دست میاد از یه زندگی
سعادت اونقدر لازمه که واسه کسی که زنده اس
واسه رسیدن بهش انسان جونش رو هم میده
همچنین انقدر بی معنی هس خوشبختی
واسه کسایی که هنوز اونو نچشیده مرده اند
من اونقدر آدم مهمی هستم که
انقدر خوبم با فکر واندیشه هام
انقدر بد هستم من که
با افکار دیوانه وارم
شب اونقدر تاریک و ساکتی که
عجیب دربر میگیری خونه هارو راه هارو ودریاهارو
هم اونقدر روشن وپرسروصدایی که
مثل دیوونه ها بهم انرژی میدی
صبح مثل یه دنیای تازه میای
انقدر باشکوه انقدر ساده ای که...
تو خیلی زیبایی صبح
خیلی زیبایی

نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 11:27 توسط مهسا جووون| |

 

زیر پتوی تار شب..................

بغض گلومو میشکنم.............

که هیچکی با خبر نشه..................

اونی که میشکنه منم..............

قصه ای من حکایته                        گریه تلخ بی صداست

کو کسی که منو فقط                    به خاطر خودم بخواد

باز یکی بود یکی نبود                      به زیر گنبد کبود

سهم من از ستاره ها                     حتی یه چشمکم نبود

چرا یه قلب ساده رو                       کسی ازم نمیخره

چرا همیشه بی کسی                سهم دل ساده تره

                                   

 

 

نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 11:10 توسط مهسا جووون| |

نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 14:10 توسط مهسا جووون| |

فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم

فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه، مو به مو

هی چی رو یاد من نیار اونقد خرابم که نگو

بد بودم بدتر شدممیرم با پاهای خودم

میرم نمی دونم کجا آخ کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم کاش عاشقت نمی شدم

هر جوری می خواستم نشد از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام از دنیا هیچی نمی خوام

عاقبت منو نگاه! اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشقتر شدیم تو عشق خاکستر شدیم

سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه، فقط عذابصدتا سوال بی جواب

نه من، نه تو، از عاشقی خیری ندیدیم

دلگیرم از دست خودم کاش عاشقت نمی شدم

هر جوری می خواستم نشد از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام از دنیا هیچی نمی خوام

عاقبت منو نگاه!اشتباه پشت اشتباه

فرصت ما تموم شدهباید از این قصه بریم

فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه، مو به مو

هیچی رو یاد من نیار اونقد خرابم که نگو...

 

نوشته شده در دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:,ساعت 7:23 توسط مهسا جووون| |



مگه نه؟/ نبض این ترانه خوابه مگه نه؟

جایی که کلاغ قصه گم میشه/ برگ آخرکتابه مگه نه؟

یه نفر نشسته روبروی من؟/کسی که دلش میخواد غریبه شه

کسی که ساکت وبی تفاوته/ولی
شعرامو
به شعله میکشه

باورش سخته که همزاد دلت /بتونه اینجوری باتو بد کنه

اونی که یه روز بهت نفس میداد/حالا راه نفست رو سدکنه

جا بذار منو
رفیق
نیمه راه/تو چیکار کردی بااین شکسته تن

خاطرم میمونه بی وفاییات/خاطرت بمونه گریه های من

________________

_____________________


نفسی توسینه دارم /که تورو می زنه فریاد

توجدایی ازمن اما/
عشق
تو نمیره از یاد

لحظه ی جدایی ازتو/لحظه باور مرگه

مردنم شبیه بغضه/برگی تودست تگرگه

دست من تودست باده/
عشق
تومثل حبابه


قلب
من خونه عشقه/قلب تو ته سرابه

منواز تنم رهاکن /منواز غصه جداکن

بیا باخنده گرمت/منوبا عشق آشنا کن


ادامه در لینک زیر

 


مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت

عشق را با مردم بی دردسر خواهم گذاشت

سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت

بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت

در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت

در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید

چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت

تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد

دفتری شعرومزاری شعله ور خواهم گذاشت

بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد

مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت


_________________

 

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:,ساعت 10:21 توسط مهسا جووون| |

 

از امشب میان واژه ها انگار درگیرم

من از این واژه های تلخ و تکراری درگیرم

شب رویا و کابوسش

تن تب دار و درمانش

طلوع صبح و بیداری

من و تکرار تنهایی

هوای تازه و نم دار

شکایت های بس غم دار

دل بی تاب یک عاشق

نوای ناله های دل

کبوترهای آزادش

رها،در اوج،بر بامش

من و این زورق تنها

تو و این ناخدایی ها

حضور تازه ی فانوس

و قلبم با غمت مأنوس

سخن از آرزوهایم

نهان در قلب ،رویایم

هوای دیدنت در دل

امید ِعاشق بیدل

دوباره بیقراریهای یک نامه

دوباره این من ِ درگیر یک ناله

و باز هم انتهای شب...

سکوت سرد و اجباری

خداحافظ

و دلداری

امیدم، بودن ِ فردا

بهانه

خواب و یک رویا

.....

 

نوشته شده در دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,ساعت 12:34 توسط مهسا جووون| |

 

نوشته شده در شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,ساعت 15:15 توسط مهسا جووون| |

به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."

 

به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."

 

به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."

 

به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 13:34 توسط مهسا جووون| |

عشقم برگرد کنارم که شدم برات    دیوونه

نگوکه یه قبرتاریک واسه توشده یه خونه

عشقم ازوقتی رفتی دلم برات بی تبوتابه

زندگی باهمه خوبیش واسه من شکل سرابه

برای دیدنه خوابت چشاموروهم میذارم

واسه بوسیدنه دستهت تاقیامت بی قرارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 13:32 توسط مهسا جووون| |

حظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم.

باز میلرزد ، دلم، دستم.

باز گویی در جهان دیگری هستم.

های!نخراشی بغفلت گونه ام را ، تیغ!

های، نپریشی صفای زلفکم را، دست

و آبرویم را نریزی ، دل!

-این نخورده مست-

لحظه ی دیدار نزدیک است

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 13:27 توسط مهسا جووون| |


Power By: LoxBlog.Com